باغ اسماعیل خان نجف آبادی


حدود پنجاه سال قبل، در انتهای شرق خیابان دلگشا (کوچه برجی) در حوالی مسجد ایوب فعلی باغ و سیعی متعلق به فرزندان حاج علی ایوبی که از کشاورزان متمول شهر بود وجود داشت. این باغ از نظر وسعت و وفور درختان میوه چون: بادام و انگور و انار و… مشهور بوده.  بعضی مساحت آنرا پنجاه جریب گفتتند. فرزندان و نوه های حاج علی ایوبی که صاحب قسمتی از این باغ بودند، آنرا باغ «اسماعیل خان» می گفتند. با پرس و جوهایی که از آنها که اکنون صاحب آن بودند به اطلاعات کم و ناقصی دست یافتم. فقط آنها از قول پدر و پدر بزرگشان نقل می کردند که اسماعیل خان یکی از کشاورزان متمول نجف آباد بوده ولی از فروشندگان آن باغ به پدر بزرگشان اطلاع دقیقی نداشتند. لذا با پرس و جوهایی که انجام شد به سر نخهایی از پیشینه آن مطلع شدم و به کتاب تاریخ مشروطیت که اطلاعاتی از صاحب باغ و چگونگی نقل و انتقال آن بدیگران بدست می داد راهنمایی شدم.

در کتاب یاد شده «انقلاب مشروطیت» تالیف دکتر مهدی ملک زاده شرحی از رفتار آقا نجفی اصفهانی راجع به برخورد او با میرزا اسداله خان وزیر، رئیس مالیه ایالت اصفهان و انگ زدن بی دینی و لامذهبی و عدم رعایت حدود شرع، جهت زمینه سازی برای نپرداختن مالیات دیوانی املاک گسترده خود پرداخته و در پایان اشاره ای به ضبط تمام دارایی یکی از ثروتمندان نجف آبادی بنام حاجی اسماعیل توسط امام جمعه بعنوان سهم امام می پردازد که شرح آن ذیل می آید.

(آقا نجفی معروف با آنکه سواد زیادی نداشت و از نعمت تقوا بی بهره بود در حدود پنج هزار طلبه گرد خود جمع کرده و به هریک ماهی سه تومان تا پنج تومان ماهیانه می داد و آنان هم در مجلس درسش  و برای اجرای اوامرش حاضر خدمت بودند و چون قشون منظمی از اوامر او اطاعت می کردند. لذا در تمام شئون زندگانی مردم از کوچک و بزرگ، غنی و فقیر، زندگان و مردگان دخالت می نمودند، و چون ثروتمندی از دنیا می رفت تمام هستی او را بنام سهم امام ضبط و مابین خود تقسیم می کردند و هر کدام از طلاب علی قدر مراتبهم از این نمد کلاهی و از آن دسترنج سهمی بسزا می برند. و بهمین دلیل آقا نجفی یکی از  متمول ترین مردان زمان بود و ثروت او به کرور ها می رسید.

چندین سال بود که آقا نجفی مالیات دیوانی را نپرداخته بود. میرزا اسداله خان وزیر، رئیس مالیه وقت، روزی آقا نجفی را برای تصفیه حساب مالیاتی به خانه خود دعوت نمود. آقا نجفی با جمعی از طلاب و علما به منزل او رفتند. وزیر به استقبال آنان رفت و دست آقا را بوسید و با احترام هرچه تمامتر او را در صدر تالار نشانید. پیشخدمت چای و شیرینی به حضور آقا آورد ولی آقا از خوردن امتناع کرد و با بیشرمی گفت”مردم بعضی صحبت ها در اطراف عقیده دینی وزیر می کنند”.

معنی این حرف این بود که چون وزیر متهم به بی دینی و لامذهبی است، رعایت حدود شرع به من اجازه نمی دهد که چیزی در خانه او بخورم. حرف آقا نجفی که ممکن بود به قیمت جان آن وزیر بدبخت تمام شود، چون صاعقه برسر آن مرد بیچاره فرود
آمد. وزیر که جان و آبروی خود را به باد فنا رفته پنداشت، ناچار برای نجات از این مهلکه مخوف با تنی لزران و رنگ پریده، قلمدان و کاغذ خواست و سطری بدین مضمون روی کاغذ نوشته، تقدیم آقا کرد.” حضرت آیت اله… تا این تاریخ کلیه بدهی مالیاتی املاک و مستغلات خود را به اینجانب پرداخته اند و دیگر از این بابت حسابی با دیوان اعلی ندارند”.

آقا پس از خواندن کاغذ مذکور، خنده شیرینی کرد و دست به طرف شیرینی دراز نمود و گفت : البته آنها حرف مردم بی اطلاع است، من جناب وزیر را از هر مسلمانی مسلمان تر می دانم و در علاقه مندی ایشان به اصول دین مبین کمترین تردیدی ندارم!. و سپس روی میزبان را که تا ساعتی پیش نجس بود بوسید. و با کمال کامیابی به منزل خود مراجعت نمود.

دکترملک زاده در ادامه حکایت می نویسد: توضیح آنکه شرح فوق را میزرزا اسداله خان وزیر در هزار و سیصد و هجده هجری قمری در حضور مرحوم ملک المتکلمین،سید جمال الدین،حاجی فاتح الملک و موید السلطنه حکایت کرد و مادر اینجا عین گفته او را نقل نمودیم.

چنانچه در بالا اشاره کردیم. چون مرد ثروتمندی فوت می کرد تمام دارایی او به عنوان سهم امام دستخوش چپاول روحانی نماها می شد.

از جمله حاجی اسماعیل نجف آبادی که یکی از متمولین آن زمان بود و در اطراف دارایی او داستانها نقل می کردند پس از مُردنش، هستی او از طرف امام جمعه در تحت عنوان سهم امام ضبط شد و مابین متولیان دین تقسیم گشت و فرزندان او در اندک زمانی به گدایی افتادند).[1]

[1] – تاریخ انقلای مشروطیت، دکتر مهدی ملک زاده،جلد یکم،تهران، انتشارات سخن،ص 72-73


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *